کشوی میز رو باز میکنم. میخوام رژم رو پیدا کنم که چشمم میخوره به شیشه خالی عطر.
برش میدارم، درش باز میکنم.
لعنتی!
پر از خاطره-های شیرین و تلخ-ه. خاطره-هایی که میخوای فراموش کنی.
اصلا بعضی از عطرها بدجور خاطره-ها رو تداعی میکنن! اینم از همون عطرهای لعنتی قوی و تداعی کننده است.
لعنتی! حتی دلم نمیاد بندازمش دور. دوست دارم بتونم پرت-ش کنم دور، یعنی جزء آت و آشغال-ها حسابش کنم و خودم رو راحت کنم از شر-ش. اما نمیشه. میدونم بازم نگهش میدارم. میدونم میبرم خوابگاه و میذارم رو میزم و هر چند وقت یکبار درش باز میکنم و بوش رو میفرستم داخل ریه-م.
بابا آدمم دیگه. گاهی دچار مازوخیسم میشم.
رژم رو پیدا نکردم. انگار گم شده.
برش میدارم، درش باز میکنم.
لعنتی!
پر از خاطره-های شیرین و تلخ-ه. خاطره-هایی که میخوای فراموش کنی.
اصلا بعضی از عطرها بدجور خاطره-ها رو تداعی میکنن! اینم از همون عطرهای لعنتی قوی و تداعی کننده است.
لعنتی! حتی دلم نمیاد بندازمش دور. دوست دارم بتونم پرت-ش کنم دور، یعنی جزء آت و آشغال-ها حسابش کنم و خودم رو راحت کنم از شر-ش. اما نمیشه. میدونم بازم نگهش میدارم. میدونم میبرم خوابگاه و میذارم رو میزم و هر چند وقت یکبار درش باز میکنم و بوش رو میفرستم داخل ریه-م.
بابا آدمم دیگه. گاهی دچار مازوخیسم میشم.
رژم رو پیدا نکردم. انگار گم شده.