ساعتِ صفر

گفتگوهای تنهایی- راهی برای یاداوری

ساعتِ صفر

گفتگوهای تنهایی- راهی برای یاداوری

ساعتِ صفر

شش سال نوشته به لطف بی تدبیری بلاگفا از دست رفت. همه مخاطب ها، کامنت ها و خاطرات نگاشته شده. ناراحتی زیادی برایم به ارمغان آورد. اما یک سحر ماه مبارک، دقیق تر بگویم، بعد از سحر ماه رمضان، بعد از اینکه نمازم را خواندم و خوابم نبرد و به حیاط رفتم، به این نتیجه رسیدم که از دست رفتن وبلاگم، چندان هم بد نیست! فدای سرم! اصلا یک شروع دوباره، هیجان بهتری دارد! یک شروع جدید و رویکرد تازه. همه ناراحتیم بابت از بین رفتن وبلاگم تمام شد! به همین راحتی. اما دیگر نتوانستم در بلاگفا بمانم.
سال-هاست وبلاگ نویسم. از زمانی که دانشجوی کارشناسی بودم. البته سال-های اولیه وبلاگ نویسی، سیاسی و اجتماعی مینوشتم. سه سال بعد روالم را عوض کردم و شدم روزنوشت. به طور رسمی اهل تعامل-های وبلاگی نیستم! ممکن است مدت-ها وبلاگی را بخوانم و نویسنده هرگز متوجه حضور من نشود. بسیار کم اتفاق میفتد نظری بدهم. نظرات را معمولا تایید نمیکنم اما اگر لازم بود در وبلاگ نظر دهنده، جواب مینویسم.
گاهی قویا حس میکنم جدا کمتر کسی من را درک میکند. دیگران اغلب به طور اشتباه حدس میزنند که من یعنی همه من، آدم بیرونگرایی باشم. اما خب اشتباه میکنند! نشاط و شلوغی مرا میبینند، خیلی کم پیش می-آید احساسات درونی، خود-کاوی-ها و دردهایم را با دیگران به اشتراک بگذارم. بنابراین وبلاگ-نویسی برای من میتواند محل-ی برای بازگویی بخش بیشتری از خودم باشد.
انسان مغروری هستم اما فکر میکنم جنبه مثبت آن بیشتر از جنبه منفی-ش است. آدم های ضعیف را دوست ندارم، منظورم آدم هایی هستند همیشه دنیا، دیگران و شانس را عامل مشکلات خود میدانند و ناله سرمیدهند. ایرادی نمیبینم که انسان گاهی غر بزند و گلایه کند از زندگی. هیچ اشکالی ندارد حال ما همیشه خوب نباشد. اما با تکرار زیاد این جمله مشکل دارم: من چقدر بدبختم!
خیلی ها معتقدند من آدم حساسی هستم، راست هم میگویند. در این مورد هم جنبه منفی ش بیشتر از جنبه مثبت آن است!
به کتاب، عطر و قبرستان علاقمندم. مرگ بیشترین موضوعی بوده که در خواب هایم تکرار شده. اما افسرده نیستم.
آدم-ها را دوست دارم، حتی وقتی آن-ها مرا دوست ندارند! اصالت، با دوست داشتن من است! مهم محبت-ی است که در قلبم جاری است! بیشتر از انتظار مردم، برایشان وقت میگذارم و ابدا بخاطر تعارف نیست. معتقدم دیگران سهمی از وجود و وقت من دارند.

نویسندگان

۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

متاسفم که نمیتونم بی-تابی شدید راحیل رو برای بیماری طوطی-ش درک کنم! البته برای اینکه حیوون زبون بسته رنج میکشه ناراحتم، اما راحیل رو درک نمیکنم که یک طوطی رو بچه خودش میدونه و یک شب تا صبح اونقدر گریه میکنه که سردرد بشه اما واکنشی به کشته شدن اینهمه کودک بی-گناه که در جنگ-های مختلف، نشون نمیده. اصلا نمیدونم سوزونده شدن نوزاد فلسطینی رو شنیده یا نه؟!

روز خبرنگار رو به آبجی کوچیکه تبریک میگم! کمتر از یکسال تو خبرگزاری ... مشغول به کار شده. سال اول ورودش به دانشگاه، به پیشنهاد یکی از دوستان خواهرم که تو صدا و سیما کار میکرد، تو دوره-های خبرنگاری شرکت کرد و بعد از موفقیت در آزمون دوره به دوره تکمیلی راه پیدا کرد. بعد از تموم شدن دوره تکمیلی هم آزمون و مصاحبه داد و نمره لازم رو کسب کرد و بعد مدتی وارد خبرگزاری ... شد.  اولین آفیشی رو که رفته بود و تلویزیون برنامه-ش رو پخش کرد، ذوق کرد. :)) چند روز قبل هم میز خبر برای یک بخش افتتاح کردن و آبجی کوچیکه به عنوان خبرنگار اون حوزه با چند نفر از مسئولین مصاحبه گرفت و عکسش رفت روی سایت. بهش گفتم بذار عکس-هات ذخیره کنم و تو چشم-هاش خوندم چقدر خوشحال که بهش افتخار میکنم :))) آبجی کوچیکه دهه هفتادی دختر با اراده و باهوشی-ه و  زبونش چهل متر!

یک من (سادات)

این روزها از سرعت عجیب پیشرفت تکنولوژی دلم میگیرد! خنده-دار است اما دلم میگیرد از اینکه دیگر کسی با ایمیل کاری ندارد! اصلا لازم نیست فایلی را با ایمیل بفرستی. اپلیکیشن-های مختلف تلفن همراه، این امکان را میدهند و ما وقت کمتری برای انجام اینکارها نیاز داریم. فیس بوک را بگو! خواهان کمتری دارد و به ندرت وقت میگذارند برای خواندن مطالب خوب و گاهی طولانی.  بنظر خوب هم هست. اما من از اینهمه سرعت و شتاب وحشت میکنم. از اینکه در این سرعت و شتاب، آدم-ها گم میشوند. چطور گم میشوند؟! اگر کسی وایبر و تلگرام و واتس آپ نداشته باشد ارتباطش با دنیای بیرون محدود میشود. اصلا چه کسی حوصله میکند با پیامک و تماس تلفنی احوالش را جویا شود؟ سرعت که بالا رفت، آدم-ها حتی در برخورد با یکدیگر هم صبر کمتری نشان میدهند. حوصله نمیکنند حرف-های هم را بشنوند. انگار کسی حوصله ندارد بطور شفاهی شنونده خوبی باشد. در واقعیت خلوت کردیم و در محیط مجازی درهم هستیم! یعنی در واقعیت تنها و در محیط مجازی هزاران دوست داریم.

همدیگر را در واقعیت گم میکنیم و در فضای مجازی پیدا!

تا مهر ماه سال قبل گوشی هوشمند نداشتم. ضرورتی ندیده بودم برای خریدنش. هنگامی تصمیم گرفتم گوشی هوشمند تهیه کنم که ضرورت-هایی برایش دیده بودم. حتی مدتی بعد از خرید گوشی، از هیچ اپلیکیشن-ی استفاده نمیکردم. وقتی وایبر نصب کردم متوجه شدم مدت-ها از دنیای بعضی-ها شدیدا دور بودم! حالا در محیط مجازی پیدایم کرده بودند و احوالم را میپرسیدند! انگار تا قبل از آن کلا فراموشم کرده بودند. اصلا جا خوردم، دیدم من از بسیاری مسایل بی-خبر بودم. محیط مجازی محیط شلوغ و درهمی بود، بر خلاف دنیای واقعی این روزها! سرسام گرفتم از اینکه به یکباره اینهمه پیدا شدم! هم سرسام گرفتم هم دلم گرفت. من اغلب با دوستانم با تلفن، پیامک و ایمیل در ارتباط بودم و آن-ها مجبور بودند پاسخم را بدهند وگرنه پیشقدم نمیشدن در احوالپرسی ( البته نه همه رفقا).

سیم کارت جدیدی برای استفاده از اپلیکیشن-های تلفن همراه خریدم و شماره جدید را به تعداد محدودی از دوستانم دادم. بعدا این تعداد بیشتر شد به انتخاب خودم اما دیگر راحت پیدا نمیشدم! کسی که شماره جدیدم را نداشت من را در اپلیکیشن-ها نمیدید. از حضور در گروه-های متعدد گریزانم. در حال حاضر هم چهار گروه خلوت دارم. گروه دوستانه که با دوستان نزدیکم که پنج نفر هستند تشکیل داده-ایم و البته همدیگر ار میبینیم و این گروه صرفا برای بیشتر باهم بودن-مان است، مخصوصا که دو نفرمان اینجا پیش ما نیستند. یکی رفت استان فارس و دیگری برای چند سال ایران را ترک کرد و سالی یکبار میبینیم-ش. گروه دوم یک گروه تخصصی برای ارسال اخبار رشته تحصیلی-م هست. بحث و گفتگویی ندارد و فقط اخبار را پوشش میدهد. گروه سوم یک گروه معرفی کتاب است و فقط برای همین منظور تشکیل شده و بحث-های متفرقه و خارج از کتاب نیست، تعداد محدودی هم عضویت دارند. گروه چهارم را خودم تشکیل داده-ام که هیچ سیر و بحث مشخصی ندارد :)) و اعضایش را برخی از دوستان عضو کتاب تشکیل میدهند و حتی خلوت-تر از گروه معرفی کتاب است. یک علت شکل-گیری این گروه، حفظ نظم و چهارچوب گروه کتاب بود. در این گروه عکس به اشتراک میگذاریم، مطالبی به قلم خودمان، گاهی اخبار و بعضی وقت-ها پرسش-هایی مطرح میشود.

در کل اعتقاد چندانی به گفتگوهای جدی در گروه-های مجازی اپلیکیشن-ها ندارم. تا جایی هم که میشود از بحث-های جدی اجتناب میکنم. به نظرم این محیط-ها قابلیت و ظرفیت گفتگوهای جدی را ندارد. اصلا شاید همینطور اقتضا میکند. تا خودت را جمع و جور میکنی که بحث را دنبال کنی هزار جمله و نظر دیگر میبینی. گیج میشوی که الان باید کدامیک را پاسخ یا ادامه دهی. حرف-ها درهم میشوند، سوءتفاهم-ها جدی و مباحثه-ها مشوش! بنابراین ترجیح میدهم در گروه-های مختلف عضویت نداشته باشم و به دوستانم قویا توصیه کرده-ام بنده را به گروهی اضافه نکنند.

گروه موقتی هم داشتیم که درست چند ساعت بعد از توافق هسته-ای تشکیل شد و فردایش هم منحل! من یکی بیشتر خندیدم تا بحث کنم. خوش گذشت بهمان!

یک من (سادات)

دوستی دارم که داعیه دفاع از حقوق گوسفندان رو داره اما گوشت هم میخوره.

یک من (سادات)
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
یک من (سادات)

امروز اتفاقی افتاد که نشستم به مرور بعضی از خاطرات تلخ. دیدم که الان مرورش ناراحتم نمیکنه.

هرچند نفس عمیقی داره به دنبال خودش اما ناراحت نیستم.اونم شد یک تجربه.

نتایج مصاحبه-ها نیومده و کلافم! یحتمل یکی از دانشگاه های تهران قبول میشم و از مهر خوابگاهی میشم برای بار دوم در مقطع تحصیلی دانشگاهی سوم :)))

خیر نبینه این بلاگفا که با بی-عرضگی-ش ما رو بیشتر سوق داد سمت فیس بوک :))) نامرد! همه نوشته-هام رفت وبلاگم حذف شد. به نظر من نوع نوشته-های وبلاگ و فیس بوک فرق میکنه. بعضی حرف-ها رو باید تو وبم بنویسم و بعضی-ها رو تو فیس. با وجود اینکه اپلیکشین-های مختلفی وجود داره اما من هنوز به وبلاگ نویسی وفادارم!

یکم دستم کنده شده تو این مدت درگیری با بلاگفا و به کما رفتن لب تاپم. به فکر خرید یه لب تاپ جدیدم.

یک من (سادات)

متناقض ترین احساسات را در این روزها دارم.

مثل آدمی که در زمان کوتاهی گاهی سردش میشود و گاهی گرم-ش.

یک من (سادات)