تقدیم به همه خواهرهای کوچک-تر و اون-هایی که خواهر کوچک-تر دارن!
آبجی کوچیکه از شمال برگشت با یه آنفولانزای شدید اما خیلی بهش خوش گذشته و از صبح که اومده یکریز داره از مسافرتش حرف میزنه
اولین مسافرت-ی بود که تنها بدون خانواده رفته. از دفتر مرکزی تهران
باهاشون تماس گرفتن و گفتن به چه حقی همه ول کردید دفتر و رفتید مسافرت؟
اخراجید!
که البته در حد یک تهدید بوده که هیچکسی جدی-ش نگرفته!
این روزها به خواهرم خیلی فکر میکنم. واضح دارم بزرگ شدنش رو میبینم. ته تغاری که میبینم دیگه لوس نیست و حضور تو اجتماع، دیدن و تجربه فضاهای جدید، دغدغه-های جدی-تری براش ایجاد کرده. خارج از خودش، مردم رو داره میبینه. دهه هفتادی که خیلی خوب فاصله گرفته از مسائل بی-اهمیت. هرچند از اول هم دختر بی-فکر و خودخواهی نبود. یکبار تو اتاقش بودم دیدم روی تختش، کلی چسب و آدامس-ه. پرسیدم چرا اینهمه چسب و آدامس خریدی؟ قبل از اینکه جواب بده مامانم با خنده گفت دم دانشگاه یک پیرمرد دست فروش هست که چسب و آدامس میفروشه، هر دفعه میره ازش کلی چسب و آدامس میخره که تموم بشن.
گاهی اشتباهاتش رو میبینم و ابدا فورا بهش تذکر نمیدم، مراقبت میکنم اما به نظرم این اشتباهات بخشی از زندگی جدی اون-ه که باعث رشدش میشه. میدونم خیلی متاثر از حرف-ها و نظرات منه! اما اصلا دوست ندارم فرصت فکر کردن و انتخاب کردن رو از دست بده. میدونید چه لحظه-ای رو دوست دارم؟ وقتی که مصاحبه یا گزارشش رو داره بازنویسی میکنه و میاره میگه میشه ببینی گزارشم و ایرادهاش رو بهم بگی؟ منم یه نگاهی به صفحه میندازم و میگم باز که تند تند نوشتی! درهم-ه! خودت بخون برام! بعد شروع میکنه به خوندن و منم گاهی میگم خب اینجا باید فعل رو حذف کنی و تو جمله بعد تکرارش کنی، گزارشت درباره چی بود؟ با کی مصاحبه کردی؟ دقت کن خط و سیر اصلی نباید گم بشه، پس این جمله رو حذف کن که مطلب-ت رو برده تو حاشیه، این خوب نوشتی و ... بعد گزارش یا مصاحبه-ش میره رو سایت و با ذوق آدرس مطلبش رو میفرسته برام. گاهی هم اخبار برنامه-هایی رو که رفته، نشون میده. میگه منم-ها! چه خوب شده این مانتو قهوه-ای رو پوشیدم! یا میگه سعیده همکارم! آقای یزدی-ه! همون که کت سورمه-ای پوشیده! امروز آفیش بودیم با هم و ...
وقت-هایی که غمگین و گرفته است، با هم صحبت میکنیم،میگه به چی فکر میکنه یا چی ناراحتش کرده. وقتی حرف میزنیم حالش بهتر میشه. البته ذاتا دختر با نشاط و شلوغی-ه. با معرفت و دلسوز.
خواهر بزرگ-تر بودن خوب-ه. داشتن خواهر کوچک-تر خیلی خوب-ه. زندگی خواهرم رو خوب یادم-ه. وقتی یه دختر کوچولوی شیطون و حاضرجواب بود، وقتی به نوجوونی رسیده بود و کلی مساله ذهنش رو درگیر کرده بود و با هم کتاب میخوندیم، وقتی برای کنکور میخوند و براش برنامه-ریزی کرده بودم، وقتی دانشگاه رفت و (میره) و الان که چند ماه کارش رو به عنوان خبرنگار شروع کرده.
برم برای آبجی خانم یک سوپ خوشمزه درست کنم حالش بهتر بشه