با بعضی از آدم-ها سعی میکنی کنار بیای اما واقعا شدنی نیست! دمدمی مزاج هستن! هر لحظه وضعیت متغیری میتونن داشته باشن!
آبجی کوچیکه برای اولین بار بدون خانواده رفته مسافرت. با همکارهای خبرگزاری که اونجا کار میکنه. جای خالی-ش تو خونه حس میشه!
دیشب تا نماز صبح بیدار بودم و مینوشتم. چهارچوب کلی مقاله همایش رو. حقیقتا دکتر سختگیره و نمیشه از سر وا کرد!
خبر قبولی من رو هم دکتر داد. سازمان سنجش تو سایت اعلام کرده بود که
نتایج هشت شب میاد. من هم بعد از چند بار که سایت رو چک کردم، ناامید شدم و
رفتم استراحت کنم. داشت خوابم میبرد که موبایلم زنگ خورد. دکتر بود. وقتی
صدای خواب آلود منو شنید با خنده گفت چیه قبول نشدی ناراحتی؟! منم گفتم
نخیر! نتایج هشت شب میاد! دکتر هم گفت نتایج اومده! شماره داوطلبی و شماره
شناسانامه-ت بده ببینم! هول شدم اول، اما خب شماره-ها رو دادم و دکتر گفت
مبارک باشه! دانشگاه تهران قبول شدی (من انتخابی غیر از دانشگاه-های روزانه
نداشتم). بعدشم هم انسیه رو صدا زد و گفت انسیه بیا! ... قبول شده! انسیه
هم گوشی رو گرفت و خیلی با انرژی تبریک گفت. اینم اضافه کرد خوشحال از
اینکه میرم تهران پیش اونا :)))
دکتر از اون روز به من میگه خانم دکتر بعد از این